به نام خدا
وقتی از کودکان کار سخن میگوییم تصور عمومی، که در همه موارد هم صحیح نیست، چشمانی درمانده، جسمی رنجور و ظاهری آشفته است. این نقاب در هم شکسته، که همیشه هم اینگونه نیست، چنان اغلب افراد را درگیر خود میکند، که کودک پشت این نقاب را فراموش میکنند و تمام هم و غمشان میشود ترمیم این نقاب ظاهری و رنگ و لعاب دادن به آن. و ما چه سختی ها کشیدیم تا دیگران را توجیه کنیم که این فقط ظاهر ماجراست که البته در جای خود در حل این مشکلات هم نهایت تلاش خود را میکنیم امّا درد واقعی، باطن این بچه است. با این قلب شکننده، ذهن آشفته و روان زخمی چه کنیم؟ درمان اینها را کجا پیدا کنیم؟ نقاب درست میشود. نقاب تازه، خریدنی است اما ما میخواهیم کودک پشت این نقاب را از نو بسازیم. میخواهیم مدل ذهنی او را تغییر دهیم. همان نجوای یاس آلودی که به ذهن او میگوید: تو نمیتوانی مسیر زندگی خود را تغییر دهی؛ امید و آرزو، به دردت نمیخورد؛ میخواهیم اینها را تغییر بدهیم.
درک این موضوع برای برخی افراد بسیار سخت است و گمان میکنند همان ظاهرش درست شود، کافی است. امّا هستند کسانی که باور دارند که اساس تغییر، در ذهن باید رخ دهد. دانش و بینش یک فرد را که تغییر دهیم، شاکله زندگی او خود به خود تغییر خواهد کرد. و ما در خانواده همیاری افرادی با این سبک از اندیشیدن و زیستن را به عنوان همیاران خود، انتخاب کردیم تا رویکرد خانواده که انسانسازی است، تنها یک حرف نباشد و جامهی عمل بپوشد.
باور ما بر این است که فقر فرهنگی حاکم بر محیط زندگی کودکان کار، علاوه بر اینکه تبعات ویرانگری بر روان این کودکان دارد، سبب دوری آنها از جامعه هم میشود. از این رو تلاش میکنیم تدابیری بیاندیشیم تا شکاف عمیق بین آنها و جامعه به حداقل ممکن برسد. ما تلاش میکنیم با برداشتن دیوار بیاعتمادی در مرحلهی اوّل بین کودکان و همیاران و در مرحلهی بعد بین کودکان و جامعه، به آنها اطمینان خاطر بدهیم که راه بازگشت آنها به یک زندگی معمول طبیعی هموار است و نباید برخوردهای غلط و قضاوتهای نادرست عدهای، آنها را ناامید سازد.
متأسفانه این کودکان در زندگی با اتفاقات و ناهنجاریهایی روبرو شدهاند که از تحملشان خارج بوده و بذر یأس و ناامیدی را در دلشان کاشته. از نگاه ما، هنر و فرهنگ یکی از زمینههایی است که با گشودن پنجرهای به دنیایی پر از نقش و رنگ و پرورش قوه تخیل و خلاقیت، درخت امید را در ذهن کودکان بارور میکند. برای تغییر، اول باید تصویر دنیای تغییر یافته در ذهن ساخت.
گذشته از آن، در خلال برنامههای هنری و فرهنگی، آموزشهای مفیدی صورت میگیرد که آموزش مستقیم آنها، نه جذابیتی برای کودکان دارد نه در عمل چندان مؤثر است.
همیاران فرهنگی خانواده ما در گروههای متنوعی در کنار ما هستند. برخی، از فعالان عرصه موسیقی هستند که با اجرای برنامههای مختلف یا دعوت از بچهها در اجراهایشان، در قالب کنسرتهای عمومی یا خصوصی، موجبات خرسندی بچه های ما را فراهم میکنند.
برخی دیگر، از هنرمندان گروههای نمایشی هستند که برنامههای متنوعی برای فرزندان خانواده همیاری دارند. گاه اگر تئاتری روی صحنه داشته باشند، با دعوت از فرزندان ما تجربهی لذتبخش تماشای تئاتر، که برای اغلب بچهها تازگی دارد، را به آنها هدیه میدهند. گاه پس از مشورت با کمیتهی روانشناسی برنامه تئاتری توسط خود بچهها اجرایی میشود که در این مورد با رعایت نکات تئاتردرمانی بچهها میتوانند به جای صحبت کردن از دردها، ترسها و اضطرابهایشان با فرو رفتن در نقشی که بازی میکنند با اختلالات عاطفی خود روبرو شده و مرهمی برای آنها بیابند.
در بخش دیگر، دغدغهی ما گسترش فرهنگ کتابخوانی است. جهت تشویق بچهها به کتابخوانی برنامههای خاصی در این حیطه به طور منظم اجرا میشود. در این برنامهها کتابی توسط یکی از همیاران یا توسط خود یکی از بچهها خوانده میشود و بعد با حضور یکی از اعضای کمیته روانشناسی همگی به نقد و بررسی آن کتاب با زبان کودکانه میپردازند. این گفتگوها بستر مناسبی برای بهبود روابط اجتماعی، افزایش اعتماد به نفس و آشکار شدن کشمکشهای درونی آنها را فراهم میسازد.
یکی دیگر از برنامههای فرهنگی، انتخاب هدفمند فیلمهای سینمایی و نمایش آنها برای بچههاست. بدیهی است که در صورت امکان، با بردن بچهها به سینما به دو هدف مهم میرسیم اوّل اینکه: بچهها تجربهی حضور در جامعه، در کنار سایر شهروندان، را تجربه میکنند و دوّم اینکه، از تماشای یک فیلم آموزنده لذت میبرند. بعد از تماشای فیلم هم جلسهی نقد و گفتگو پابرجاست. بچهها در مورد فیلم نظر خود را میگویند، خود را جای قهرمان فیلم میگذارند، رفتارهای او را تحلیل میکنند، از اشتباهات او درس میگیرند و پایانبندی فیلم آنها را در ذهن خود مزه مزه میکنند.
و اینها همه تمرینی است برای بهتر زیستن آن هم در قالبی جذاب و دوستداشتنی.