به نام خدا
هنوز هم وقتی حرف از عید و نوروز و سال جدید میشود، از اوّلین تصاویری که خیلی واضح و شفاف در ذهنم نقش میبندد؛ تصویر یک جفت کفش کودکانه است که انگار برق میزند از شدت نو بودن و من که با دستان کوچکم مدام به سراغ جعبه کفش میرفتم و برای چندمین بار کفشها را میپوشیدم مبادا که در این روزهای مانده تا عید کوچک شده باشد و با خیال راحت از تمیز بودن کفشها در اتاق بالا و پایین میپریدم انگار که کفش جادویی دارم یا روی ابرها راه میروم. در حقیقت هم دنیای کودکی همین اندازه ساده و دوست داشتنی است.
این خاطره شاید یکی از معدود خاطرات مشترک ما و کودکان نسل جدید باشد. بعید است کودکی از داشتن یک جفت کفش نو خوشحال نشود. امّا خوشحالی بچّهای که کفشی به کفشهایش اضافه شده کجا و خوشحالی بچّهای که مدّتها با کفشی کهنه کنار آمده کجا.
چه حیف که ما بزرگ میشویم و دیگر هیچ چیز به اندازهی آن کفشهای کوچک ما را شاد نمیکند و صد حیف که هنوز هستند کودکانی که از این شادی کوچک کودکانه محرومند. تهیه یک جفت کفش برای خیلی از مردم ما کار سختی نیست و اصلاً شاید میان بریز و بپاش زندگی ما به چشم هم نیاید. به همین سادگی ایده کمپین پا به پا لبخند در خانواده همیاری شکل گرفت. تلنگری از یک خاطرهی خوش کودکی و باور اینکه استواری این قدمهای کوچک، آیندهای سزاوار برای فرزندانمان رقم خواهد زد.
این بار هم مثل تمام دورهمیهایمان از قبل برنامهریزی شده بود. مقصد، کورههای آجرپزی بود و مهمانان، کودکانی که خاک و آتش همبازی هرروزشان است. کودکانی که تقدیر، رؤیاهای کودکانهشان را ربوده و کولهباری از درد و محرومیت نصیبشان کرده. هر بار که قدم به این مکان میگذارم قلبم از شدّت درد فشرده میشود که مگر اینجا جای بچّهها است! دستهای کوچک و زحمتکش بچهها را که میبینم از خودم بیزار میشوم که نمیتوانم آنها را نجات بدهم. امّا لبخندشان، وقتی آن صورت معصوم و گلگون از باد و خاک به لبخندی معصومانه آراسته میشود، تمام دردها و غصّهها و سختیها رنگ میبازد؛ شکوفهی امید در دلم جوانه میزند که هنوز دیر نشده، هنوز فرصت هست و بذر امید در دل این کودکان به بار خواهد نشست.
همیاران خستگی ناپذیر ما آمار دقیق بچّهها و اندازهی کفشها را قبلاً آماده کرده بودند. تا هدایایی که از لطف خیّرین تهیه میشود، در نهایت دقّت و حساسیت خریداری شود و بچّهها ما را به عنوان خانوادهی خودشان بپذیرند در حمایت و همراهی.
وعدهی ما همان ساختمان کنار کورهها بود. همان که با دلخوشی، آن را “دفتر مؤسسه همیاری” نامیدیم . روزهای آخر اسفند بود و همه درگیر گرفتاریهای بیپایان روزهای آخر سال؛ امّا برای همیارانی که مدّتهاست خواهری و برادریشان را ثابت کردند، هیچ چیز بر فرزندان همیاری اولویت ندارد. همه آمده بودند با اختیار و انگیزهی فراوان؛ آنقدر که مدیران مؤسسه به احترام تلاش بیوقفه و ارزشمند ایشان در قالب هر گروه، اعم از روابط عمومی، روانشناسی، سلامت، پزشکی و.. سر تعظیم فرود آوردند و از برخی همیاران همیشه همراه و همیشه فعّال به رسم قدردانی تشکر ویژه به عمل آمد.
پس از آن با توجه به اطلاعات جمعآوری شده، افراد، گروهبندی شده و هدایای تدارک دیده شده برای بچّههای هر گروه تقسیم شد؛ تا هریک از گروهها در محلّهای به تقدیم هدایا بپردازد. مثل همیشه گروه روابط عمومی اصول خانواده همیاری را برای دوستان به ویژه برای تیم رسانهای، یادآوری کرد که شرط اوّل ما حفظ کرامت انسانی و شأن این بچّهها و خانوادههایشان است. حتّی به بهانهی تهیهی گزارش برای خیّرین مبادا غفلتی صورت گیرد و رنجشی در دل آنها پدید آید.
گروهها به سمت محلههای مختلفی که برایشان تعیین شده بود حرکت کردند. دیدار با خانوادهها و بچّهها مثل یک دیدار خانوادگی، گرم و صمیمانه و در کمال آرامش صورت گرفت.
بعد از تقدیم هدایا گروهها دوباره در دفتر مؤسسه جمع شدند. این بار گروههای تخصصی فرصت پیش آمده را غنیمت شمردند و هرکدام جلسهی پایانی خود در سال 97 را تشکیل دادند. جمعبندی فعالیتهای یکساله لبخند رضایت را مهمان چهرهها کرده بود و هنوز سال جدید نیامده فهرستی از ایدهها و برنامهها شکل میگرفت. همیاران با آرزوی سالی خوش برای یکدیگر و آرزوی هرچه بزرگتر شدن خانواده همیاری به استقبال سال نو رفتند.
و اینگونه بود که ما اوّلین و بهترین عیدی نوروز خود را از لبخند فرزندان خانواده همیاری گرفتیم.